۱۳۹۴ آذر ۷, شنبه

توهم تک -همسری

وزنان بسیاری دیده ام که حتی یک بارلذتِ مغازله با مردی رانچشیده اند -حالا یا ازدواج زودهنگام ویا فوبیای مرد یا وحشت از تابوها و تارعنکبوت های آموزشی دردوران کودکی -و ساده لوحانه گمان می کنند که ذاتا موجودات تک-همسر! و وفاداری هستند.
رحمَ الله!

به بهانه ی روزجهانی خشونت علیه زن - 25 نوامبر

به این فکر کردم که بین زنان - یا شاید زنانی که من می شناسم -تا همین چند وقت پیش، صحبت خودارضایی شرم آورمحسوب می شد. 
بعد به این سوال رسیدم که آیا این اصرارنا پیدای جامعه بر خفه کردن طبیعیات زنانه، خشونت محسوب می شود یا نه؟

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

روز جهانی ارگاسم

بله!
خبر یک خطی ست. روزجهانی ارگاسم. از سال 2006 به همت یک زوج نویسنده ی آمریکایی پایه ریزی شده.
تاریخش هم *21 دسامبر یعنی پایان انقلاب زمستانی ست.
نداشتن ارگاسم یا ارضای جنسی درزنان، از مسائل دامنگیر درسراسرجهان است و حتی در مطالعاتی درکشورهای پیشرفته، زنان زیادی از این مساله دررنج هستند.

از 21دسامبر تا 21ژوئن روزها رفته رفته بلندتر می شوند؛ شما هم همت کرده بلند شوید!

https://en.wikipedia.org/wiki/Global_Orgasm



*بنا به سال کبیسه گاهی22دسامبر.

درست بلافاصله بعد ازسکس

درست بلافاصله بعد ازسکس، دلم می خواهد که نباشد. یک آغوش کوتاه و سپس غیب شود.
تنها شوم.
راه بروم. کمی.
کتاب شعری رابی هوا بازکنم.
به دخترکها زنگ بزنم وباز بحث رابطه ی مذهب و سیاست به راه بیندازم.همانطور برهنه، شاید فقط بایک سوتین.
بیشترالبته دلم می خواهد سریع لباس بپوشم وبه خیابان بیایم.
درسوپر مارکت یا سبزی فروشی توقف کنم کنارزنان میانسال یا جوان مذهبی. آنها که چادرشان رامحکم پیچیده اند وهی تجسم کنم که نیم ساعت قبل، من درحال انجام عملی بودم که اوتصورش راهم گناه می داند. بعد از لذت درک وجود «پلورالیسم» درجهان دوباره ارگاسم می شوم.

ارگاسم پای سماور

دو روز کامل بارها باهم سکس کرده بودیم واو ارگاسم نداشت. صبح روزسوم بود. مشغول خوردن صبحانه بودیم. بلند شد که چای دوم را بریزد. 
درصندلی ام چرخی زدم و آرام آرام، شمشیر خوش تراشش را ازشلوارکش درآوردم و بوسیدم و لیسیدم. ایستاده بود. دقیق تر اینکه یخ بسته بوددرعین اینکه داغ شده بود.
آنقدر درکارم صبور و باحوصله بودم که گیج شد.
یکدفعه آمد.
ارگاسم ایستاده کنارسماوردرده دقیقه.
چقدر خندیدیم و چقدر خنده هایش را می خواستم.

عشق متضمن مفهوم رهایی ست

«به جای رها شدن/ سنگین سنگین بردوش می کشیم/ بار دیگران را/ به جای همراهی کردنشان/عشق ما نیازمند رهایی ست نه تصاحب»/ شاملو

بودنِ دو آدم کنارهم، برای من همیشه تنها حاوی یک مفهوم بوده؛ - همراهی -
وهمراهی کردن هرگز به معنای باردیگری را به دوش کشیدن نیست. ما مسوول رفتارها وهنجارپذیری/یا ناپذیری دیگران نیستیم. ما، تنها مسوول رفتارهای خود هستیم.

من به آدمهایی برخوردم که خیلی تلاش کردندکه مسوولیت امورهمسر/معشوق/فرزندشون، رو به دوش بگیرند اما درزندگی اجتماعی حتی قادر به پذیرش مسوولیت حرفهای خود نیستند.

ازاینها گذشته، وقتی من، تمام انرژی خودرا صرف شخصی دیگر می کنم بالطبع انتظارات زیادی هم از او دارم واین بر بی منطق شدن نظام زندگی اثرگذاراست.

«سِ» عزیز!
از من نخواه که موتورحرکت تو باشم. من, دربهترین حالت مشوق تو ازطریق تغییر آستانه ی وجودی است.
شاید حرکت های من درزندگی بتواند در درون خود تو اشتیاقی برای رشد و انگیزه ای برای حرکت شود.همین و نه بیشتر. ازتو هم انتظاری برای رشدِ خود ندارم.

ما معشوقِ همیم نه محرک!

نخستین ملاقات با «ی» پس از انتظارها - 1

با «ی» قراربودکه دوهفته تنها در تهران باشم.
که هم رابشناسیم.

از همان غروب روزدوم که فرارکردم -یا فراری ام داد؟- وشش ساعت به کرج برای بزرگداشت شاملورفتم، کاملا آشکار بود که او آدم من نیست.
حرف نمی زد.
خیلی مرتب بود؛ برعکس من کمی نامنظم.

کارهای عجیب می کرد.شب ها ساعت یک گوشی اش را چک می کرد.بعدها فهمیدم که جکهای دوستانش را می خوانده اما خب، من را رنج میداد. اول رابطه بود و بعدازمدتی دوری از پسرهای ایرانی، ذهنم کمی حساس بود.

دوستش داشتم اما اصلا نه به اندازه ای که دردوری گمان می کردم دارم.
او هم به نظر مثل من بود.
ساکت بود. شادی زیادی نداشت. بیشتر تماشایم می کرد.
می گفتمش حرف بزن. 
روز سه، چمدانم را برداشتم که بروم. مانع شد. مراگرفت. روی تخت انداخت. سکس کرد. من گریه کردم.

هردو از احساس به هم خالی شده بودیم. کم شده بود. چیزکی بین ما دیگر نبود که می بایست بود.
درعرض 4 روز تصمیم شد که با هم دریک خانه نمانیم اما یکدیگر را ملاقات کنیم.

بادسردی بین ما وزیده بود.
«ی» منشاء تحولات زیادی در من شده بود درفاصله ی دور، اما درنزدیک چیزی برایم نداشت.
من هم چیزی نبودم برایش.

دیگر باهم نبودیم اماگاه گاهی تماس می گرفت و قهوه یا شامی می خوردیم.
همین.

همه چیزعجیب بود. خواستن و نخواستن توامان!
خواستم که حرف بزند. بارها وحتی روزهای بعد.
کلید گمشده ی رابطه ی ما شاید درحنجره ی اوبود. امتناع می کرد..یا بهتر اینکه نمی توانست.

می گفت نمی توانم. نمی توانم. کاش می شد.
 مدتها بود که سکوت سنگینی بین مان بود. برایش نوشته بودم از مدتها قبل که برای من همه چیز تمام شده، که من پسری دیگر را ملاقات کرده ام واو باور نمی کرد تا به اروپا برگشتم.
برایم نوشت «برگشتی؟»
نوشتم :«آری. هم ازایران، هم از عشق تو!».


این ترانه چه مناسبتی با حال من واین رابطه دارد.
Song for Eli, Andrea BAUER

https://www.youtube.com/watch?v=0pydDTyL5IA