۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

دوست پسر سیاستمرد

اخیرا مطمئن مطمئن شدم که باید در میتینگها و جلسات عمومی احزاب شرکت کنم.
هیچ کدام از مردهایی که این روزها می بینم قاطعیت موردنیاز من رو ندارند. می خوام مردی در دنیای سیاست ملاقات کنم.

می دونم که احتمالا قابل اعتماد نیستند اما جدیت ودریک مسیر خاص بودنشون رو دوست دارم.
از قضا امروز ازحزبی که درآن عضوهستم برای یک ملاقات تماس گرفتند.اسم و فامیلش که دوست داشتنی بود و خوش نوا. 

خبرشو می دم بهتون.







عشوه

من عشوه کردن را در رفتار روزانه با مردها بلد نیستم. چه معشوقم باشد چه همکارم.
البته که عشوه، معنای اصیلی دارد. بیشتربا «لوس» بودن اشتباه می شود.

 برایم سخت است. با طبعم سازگارنیست. شاید نقص باشد. شاید هم نه. نمی دانم؟ 

عشوه در بهترین شکلش هم هرگز بیشتر از لابلای شعر وادب برایم جایی نداشته. فکر می کنم دوزبازی اش زیاد است. می خواهی اما تظاهر به نخواستن می کنی و اینها.

اگر معنی عشوه اما بازی کردن برای تشنه کردن باشد آن هم در جایی که می توان بازسیراب کرد خوب است. مثل داستان تشنه ساختن درشب و تختخواب، اما فُرم های دیگررا نمی فهمم زیرا که مخاطبم را آزار می دهد. 




پوشش زنان

امروز درایستگاه اتوبوس، همزمان با من دختران دبیرستانی زیادی ایستاده بودند. همگی قدبلند وبلوند با شرتهای بسیار کوتاه و تاپ. هیچ ماشینی بوق نزد، سرهیچ راننده ای کج نشد و هیچ ماشینی مسیرش را برای دوباره دیدن و متلک گفتن تغییرنداد.
ایمان مردها به خطر نیفتاد.
مساله ی رعایت حق زن درپوشش، تماما تربیتی ست. اینکه مردی نمی تواند از لباسهای کمی آزاد زنان، تحریک نشود این مشکل تربیت اوست و ربطی به نجابت و پاکی زن ندارد. تابستان است و طبع هواگرم. زن هم زیبا طلب. جمع این دو باهم این می شود که لباسهای شاد و نسبتا سبک بپوشد.
سبک باری لباس به معنی سبکی رفتار دختر نیست.
درآموزشهای ایرانی ما، مرد با دیدن زن، تحریک می شود و باید بلافاصله هم تحریکش را دشارژ کند درحالیکه ذات مرد با آموزش مناسب می تواند کاملا مستقل از این وضعیت باشد. 

خیلی اززنها هم بارها شنیده ام که درتوصیف لباس زنان دیگر می گویند:«خب حالا مجبور بود این لباس چسب و تنگ رو بپوشه» یا بدتر«چی رو می خواست اثبات کنه غیراز جلف بودن خودش».

دوسال پیش درتهران به یک مهمانی دعوت شدم. مهمانی دوستانه-خانوادگی بود و من جز میزبان، کسی را نمی شناختم. قرارشد دختری از دوستانم مرا همراهی کند. پیراهنم یقه ی شلی داشت و بند سوتین سمت راستم دیده می شد. برای دوستم خیلی عجیب بود که من دست به چنین انتخابی زده ام؛ آن هم درعصرانه ی فامیلی نه یک پارتی.
و برای من عجیب بود که اگرپیش از هراقدام و مانیفست و تلاش برای احقاق حقوق زن، مساله ی «اختیارزن» در ذهن خود زنان تحصیل کرده حل نشده باشد چگونه می توان به اصلاح نگاه و ذهن مردان دست زد.



پسر اسپانیایی

با یک پسر اسپانیایی مدتیست چت می کنم.  باسواد و کنجکاواست. هرچه دلم را چرخیدم دیدم نمی توانم با او دوست شوم. تمام فکرم معطوفِ معشوقِ اصلی ام است.
گفتمش.
برآشفت.
گفتم که نمی توانم از علاقه ای که به «ی» دارم دست بکشم هرچند به دلایل عقلی می دانم که بهتر است رابطه با اورا تمام کنم.با این حال اما پیشنهاد کردم دوستان اجتماعی باقی بمانیم.
رفت.
خوشحال شدم از رفتنش.بیشتر به خاطر خودش.
دیروزپیام فرستاده بود که با من دوست معمولی می ماند وصبر می کند تا نتیجه ی رابطه ام با «ی» معلوم شود.
خیلی کوتاه وفقط یکبارتا به حال هم را دیده ایم آن هم در یک مهمانی دوستانه. 
بیشتر با صدا و پیام هم را می شناسیم.این حد ازرواداری یا شاید هم عدم وابستگی مطلق به کسی در رابطه، برای من نویدکشف دنیای جدیدی است که درآن رابطه، تملک نیست.

هنوزجوابی نداده ام. یابهتر است بگویم هنوزجوابی نیافته ام تا بگویمش!




انتقام در رابطه

شده است که معشوقانم را آگاهانه یا ناآگاهانه رنج داده ام. هیچ کدامشان هرگز انتقام نجسته اند.
انتقام جویی دررابطه انرژی بر است.
به دردنخور!
نه رابطه را بهبود می بخشد و نه حتی حال خوبی به آدم می دهد.
یکبار ازمعشوقی، انتقام گرفتم با خوابیدن با دوستی دیگر. درانتها فقط خودم ضرر کردم.

یا باید خوب بود یا رفت. هردو روش، عقلانی ست اما انتقام پوک و توخالی ست.








دخترهرزه

دخترِی ست استاد دانشگاه و دارای پایه ی دوی نظام مهندسی قد بلند و خوش سیما، بالاخره در 32 سالگی تن به نخستین دوستی با مردان داده آن هم تنها در کافی شاپ و رستوران، که های این نبیند مان و آن نبیندمان و اینها.
نهایتا زده و در 35 سالگی با مایوس شدن از ازدواج، از پسری که تازه ملاقات کرده خواسته که آن پوست کذایی سند شرافت را بکند وبعد هم باهم دوست مانده اند سه - چهارماهی.
تنها غروبها می توانسته اند درپایان ساعات کاری، همدیگر را درشرکت پسرملاقات کنند آن هم برای ساعاتی و زیر فشار استرس تماس پدرو مادر.
 تنها شراب و سیگار و بوسه بوده. ....شاید گاهی شام. بدون رابطه ی بدنی.

دیشب برایم نوشته بود:....دو هفته است که بی هیچ خبری و تماسی رفته. ازشدت افسردگی قرص مصرف می کنم. چرا اینطورشد؟ 
پرسیدم نظرخودت چیست؟
می گفت نباید پا به پایش می کشیدم و می خوردم، حتما فکر کرده هرزه ام!

*
تنها به استانداردهای نابرابر جامعه فکر می توانستم بکنم، که برای یکی، حق مسلم و برای دیگری تعبیر هرزگی است. هرچند دلیل این رفتار نابالغانه، الزاما این نباشد اما کُدهای اخلاقی ایران، همین است.

۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

دوران نُه ماه عقدی من - 1

26 ساله م بود. فارغ التحصیل رشته ی عمران از دانشگاهی نسبتا مهم که پس از مدتی کاردرشرکتهای بزرگ، سرگرم کاردرشرکت خودم بودم. اقرار می کنم که روزهای خیلی ساده ای نبود. خصوصا برای دختری درآن سن، رتق وفتق همه ی امور فنی و حسابداری و کارگاهی همیشه آسان نبود.

درکنارامور حرفه ای، دو فعالیت جانبی همیشه درزندگی ام وجودداشت. یکی شب شعررفتن ودیگری طبیعت گردی.

روزهای شاد وسرخوشی بود. اعتماد به نفسِ مناسبی داشتم و نیاز به پیشرفت ویافتن جایگاه خود درجامعه به عنوان عضوی مفید و نه سَربار، از مهمترین دغدغه هایم بود.تنها دوست صمیمی ام دختری بود که دانش آموخته ی علوم سیاسی بود اما در بازارپوشاک کار می کرد و دوست پسری نداشتم. یکی دونفر را ملاقات کرده بودم و مدتی هم دوست بودیم اما رابطه ها کارایی لازم را نداشتند و فراموش شده بودند.

دراین زمان، منشی شرکتمان ازدواج کرد و ما را ترک کرد. به دنبال درج آگهی و سپس مصاحبه هایی نه چندان دقیق، بالاخره دختری جدید، جوان و جذاب به شرکت ما راه یافت.تحصیلاتش مهندسی مکاترونیک بود اما تصمیم گرفته بود که به کار منشی گری بپردازد.
تسلط بسیار بالای او به  کارو حتی گاهی انجام اموری خارج از دایره ی وظایفش کمی برایم از سویی جذاب و از سویی سوال برانگیز بود. روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه روزی درپایان ساعت کاری ازمن درخواست ملاقات شخصی نمود.

دقایقی بعدپشت میز کنفرانس شرابی رنگ، دخترک نشسته بود درحالیکه نوعی تردید درچهره اش موج می زد  به من گفت که به تازگی با پسری طرح دوستی ریخته و این پسر فلان است و فلان نیست و بعد از کمی توضیح گفت که به این پسر جدید گفته که درشرکت، سمت کارشناس دارد و الان که یکی از دوستان این پسر قصد پیشنهاد پروژه ای به شرکت ما دارند او نمی خواهد که دروغش آشکار شود و مودبانه از من خواست که راهی باهم پیدا کنیم......

سرعت پیشروی رابطه

عمومابا پسرهای غیرایرانی، گرمای رابطه دیر شکل می گیرد. پرسش های زیادی مطرح می شود. از زمینه ها ی حرفه ای و اهداف اینده تا علایق شخصی و اطلاعات فردی. تماس های بسیار ساده حتی بین دو دست، بااحتیاط رخ می دهد. شاید تا مدتهای مدیدی از رابطه، از عبارت«عاشقتم» استفاده نشود. به عبارت کلی، سرعت پیشروی رابطه درغرب کند است.

اینها رو من بیشتر دراروپا از زاویه ی اجتماعی می بینم تا الزاما یه عمل فرهنگی یا فردی. روابطی که در سنین مناسب برای ازدواج رخ می دهد؛ همواره با ریسک های اجتماعی همراه است. 

همسر، تنها یک همراه برای لحظات تنهایی وخلوت نیست، بلکه شریک اقساط وامهای منزل، خودرو و امثالهم است. نقشی 50/50 در تربیت فرزندان و انجام امورخانواده دارد.تمام این موارد باعث می شود که تصور کرد گفتن عبارت «عاشقتم» می تواند به بهای گرانی برای گوینده ی آن ختم شود.

حرارت نابجا و زودهنگام در ملاقات، باعث می شود تا زمام عقل به دست احساسات سپرده شود و تصمیمی عقلانی به واکنشی احساسی بدل شود و خسارت های جبران ناپذیری ایجاد کند.

دراین میان و پس از دوستی با چند مرد غیرایرانی، به ناگهان ملاقات یک مرد ایرانی به نظر خیلی جذاب است. سرشار از احساس و لبریز کردن دختراز چیزهایی که دوست دارد از یک مرد بشنود اما نمی دانم چه قدر حتی گوینده ی کلام به جدیت حرفهای خود ایمان دارد.

نه قضاوتی دراین مورد درکاراست و نه ترجیحی. صرفا توصیف یک ویژگی که می تواند دلایل ریشه ای تری از عادت فرهنگی وعرفی داشته باشد.









۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

دخترک

دخترک، از معشوق خود دوراست.  بار آخری که او را دیده، بوییده، درآغوش گرفته و ارگاسمِ محبوبه اش را چشیده حدودا یکسال پیش است.

معشوق دخترک، دختری است با سیمایی معصوم وآرام. بی هراسی از خود، به تمامی خودش!
همدیگررا از لابلای خطوط وکدهای اینترنتی بیرون کشیده اند؛ با فراستِ دخترک، که به درک زیبایی نهفته ی دختررسیده .

امشب صدای محزونِ دخترک، طنینِ بیقراری واضطرارش بود.
در نَفَس هایش هم تمنای معشوق هویدا بود.

می دانم که دربستری به فاصله ی دهها هزارکیلومتر از معشوق، یکه خوابیدن چه همه زجراست.





تن

قبل ترها چقدر مهم بود که از قبل بدانم که قرار است مثلا با معشوقم بخوابم. باید خیلی استحمام شده واصلاح شده و لباسهای خوشکل و پر از عطرهای خوب باشم.

امروز، خودم و طعم گسِ دهانم و بوی طبیعی بدنم را می پسندم.
معشوق، البته مختار است که اگرنخواست؛ برود.




شگردهای ناگزیر برای حفظ رابطه

یکی از پرسش های اساسی در هر رابطه ایی این است که چگونه میتوان جذابیت جادویی که در آغاز رابطه ایجاد می شود حفظ کرد؟ شاید مواردی که بر می شمرم در تضاد با آموزه های اخلاقی و سنتی که می شناسیم باشند ولی به زعم من، در این دوره و زمانه که تنوع، سلیقه ها و انتخاب ها در دسترس تر است می توان از گزینه های ظاهرا غیراخلاقی به نفع اخلاق و یک رابطه دوست داشتنی بهره جوییم. باغبان باغچه عشق گاهی لازم است برای سلامت عمومی باغچه به چیدن با بریدن یا به سایه کشاندن بخشی از گل ها گردن نهد.

به اندازه خوب بودن: از همان ابتدای رابطه هر چه به واقعیت خودمان نزدیکتر باشیم؛ علیرغم آنچه که تصور می رود، مخاطب جذابتری خواهیم بود. ارائه ی واکنشهای منطبق برطبیعت ذاتی مان، علاوه بر ایجاد حس اعتماد در فرد مقابل و نیز افزایش ضریب قابل پیش بینی بودن در طول رابطه، به دلیل واقعی بودن رفتار و عکس العملها ، نوعی از اعتماد به نفس دلپذیر به مخاطب القا می شود. این خصیصه ابدا محدود به زنان نیست و مردان بسیاری که در برابر زنان موفق یا جذاب جنسی قرار می گیرند به دلیل تمایل به جذب دختر، گاها واکنشهای ذاتی از خود بروز نمی دهند.
عدم دسترسی موقتی: همیشه و به هنگام نیاز دوست دختر یا پسرمان در خدمت رسانی حاضر بودن، رفتاری کاملا انسانی و شایسته است ، اما این مفهوم، با همیشه در دسترس بودن تفاوت آشکاری دارد. گاه به گاه برای دوستتان نباشید! زمانهایی را تنها، با خانواده یا دوستان اجتماعی یا حرفه ایتان بگذرانید. این رفتار باید کاملا حساب شده و غیر آزاری باشد وگرنه می تواند نتایج معکوس داشته باشد. مخاطب ما باید به این فهم برسد که ما شخصیت مستقل اجتماعی، حرفه ای و.. داریم یعنی دارای کاراکتر هستیم و این به خصوص نگاه جذابی به زنان از سوی مردان می دهد.
مدیریت وضعیت ظاهر: نه همیشه مانند ستاره های هالیوود ونه همیشه خیلی بی حال و بی هوا باشیم. به تجربه دریافته ام که هرچه وضعیت عمومی سلامت ( تغذیه خوب، ورزش و سلامت اندام) مناسب باشد رابطه عطش بیشتری دارد. برخلاف آنچه که عموما و به ویژه بانوان می پندارند که ظاهر جنسی جذاب حرف اصلی را می زند باید گفت برای آغاز رابطه شاید درست باشد اما برای ادامه رابطه، اینطورنیست.
زندگی کانالیزه و هدفدار: ما افراد جامعه هستیم بسیار پیش از آنکه زوجی برای مرد یا زن رابطه ی عشقی مان باشیم. داشتن مسیری روشن در زندگی باعث تامین حس امنیت فکری شریک می شود. همراهی فردی که عضوی مستقل و مشخص از جامعه است نه سربار،  برای سلامت یک رابطه اساسی است.
علام نارضایتی های جنسی: چنانچه از بخشی از رابطه جنسی لذت نمی برید یا خواسته های دیگری دارید، بهترین راه بیان آن با آرامش بدون غرولند، کنایه و مقایسه است. بیان ساده و صریح خواسته ها، به اصلاح و بهبود کیفیت رابطه  می انجامد و از تلنبار شدن ناگواریها می کاهد.
عدم مقایسه: شاید اگر بخواهم یک سم مهلک برای نابودی رابطه برشمرم، بی گمان مقایسه شریک عشقی مان با افراد دیگر و یا بدترازآن با عشقهای گذشته است. البته اگر بدنبال جدایی هستید مقایسه کردن یکی از گزینه های سریع الجواب روی میز است.
برانگیختن هوشمندانه ی حس حسادت: آخرین گزینه وشاید مهمترین وزیرکانه ترین آنها، برانگیختن حس حسادت مردانه یا زنانه است. با حضور او به دیدار نزدیکان یا دوستانی بروید که به شما ارادت وعلاقه قلبی دارند و این توجه را با ابزار کلمات و یا پیام های بدن انتقال می دهند. توجه باید داشت که این واکنشها باید کاملا بر بستری واقعی و طبیعی باشد. می توان گفت القای عدم اطمینان از حضور همیشگی مان در رابطه و اشاره  به دوست داشتنی بودن مان برای دیگران، همان طعم فلفل تند و جذاب بساط عاشقی است.
پیوند مربوط به انتشار این مطلب در مجله مردروز به تاریخ 5 اگوست 2014.
http://marde-rooz.com/34131/

خودارضایی زنان

هنوز برای خیلی هاحتی، صحبت از خودارضایی زنان، تَبو و خطرناک است.
اطلاعات زیادی راجع به آن نوشته نمی شود و بیشتر در برابر آن سکوت اختیار کرده ایم تا توضیح بیشتر.
وقتی نخستین دوست پسر اروپایی ام به راحتی از من در مورد تجارب خودارضایی ام پرسید؛ حالت تدافعی گرفتم و به شدت منکرشدم.
بعدها فهمیدم که چرا با مساله ای این همه ساده و نسبتا سرتاسری تا این حد بیگانه ایم. کمبودآموزش های لازم.

حتی درجمع های معمولی کاملا زنانه ی ایرانی هم به اکراه در این مورد حرف زده می شود. انگار که دوراز شان باشد.
هرچه که هست؛ مساله ی مهم اینست که خودارضایی زنانه وجوددارد.

البته که خودارضایی مردان وزنان با هم تفاوت دارد. 

درمردان: ارگاسم در رابطه ی جنسی سریعتر وساده تر است اما خودارضایی دشوارتر، طولانی تر و نیازمند ابزاربیرونی!
درزنان : ارگاسم در رابطه ی جنسی دیرتر و پیچیده تر است اما خودارضایی سریعتر و بی ابزارتر!



مردها عاشق بوسه و نوازشند

من دیوانه وار عاشق بوسه ام٬ بوسه و نوازش. این قضیه جالبتر شد وقتی که به مرور فهمیدم مردها هم انگار همه شان عاشق نوازشند. تجربه من می گوید مردان نوازش را دوست دارند چون حس به جا مانده از دوران پر از نوازش کودکی در مردها بسیار قوی است.

تمایل زیاد مردان به بوییدن بدن زن٬ مکیدن سینه، گردن و حتی انگشتان دست و حتی پای زن، فرضیه هایی شخصی من برای اثبات این ادعا است. بخصوص واکنش های عمیق آنها و فرو رفتن شان در موجی از آرامش مرا همیشه به این فرضیه مطمئن تر می کند.
من دوست پسرهای زندگی ام را٬  تمام شان را٬ حتی آنهایی که باهم نمی ساخته ایم همواره با سرانگشت آرامش نواخته ام. لمس و نوازش مرد شیوه های صامت ولی بسیار گویای است برای نشان دادن عشق به مردان.
[.......] در حین سفر و این که او ساعتها پشت فرمان است و کلی خستگی خیابان و جاده را به جان می خرد بد نیست که با حرکات و ژست های ساده از خستگی شان بکاهیم. به آرامی دست چپ تان را به میان موهایش فرو ببرید و پوست سرش را ماساژ دهید. نیازی به توضیح واکنش تان ندارید.
من هیچگاه فرصت تعویض دنده را از دست نمی دهم. انگشتانم را از هم باز می کنم و به میان انگشتان دستش می کشم، مردان قصه های من معمولا به ندرت دیگر دستشان را از دنده بر می دارند!
در سینما و در اوج تماشای فیلم٬ دست تان را روی زانوانش بکشید حتی اگر فقط چند ثانیه طول بکشد. در کافه، در رستوران و حتی درخانه حین تماشای تلویزیون و یا صرف نوشیدنی٬ نوازش دستان مرد به او حس بهتری از مخاطبش می دهد؛ هرچند که ممکن است برخی از آنها اصلا به روی خودشان هم نیاورند.
شاید بتوان گفت ماساژ و نوازش از مهمترین ریلکس کننده های وجود مردان است که قابل اجرا در هر مکان و حال و وضعیتی است. نه نیاز به شمع دارد، نه شب، نه بستر و نه هیچ چیز دیگر. اما اگر واقعا می خواهید که هدیه فراموش نشدنی به مردتان بدهید همین امروز روغن خشکِ مخصوص ماساژ تهیه کنید و در اولین شبی که با هم قرار عشق ورزی دارید، او را مانند نوزاد در روز اول تولدش برهنه کنید و سپس به آرامش تمام بدنش را ماساژ دهید.
تجربه شیرین تری خواهد بود اگر از وضعیت خوابیده به شکم و ماساژ کمر شروع کنید و سپس به سمت دیگر بدن بروید. من این ماساژ را به آرامی با زبان هم برای مردی که دوست داشته باشم انجام می دهم.
می گویم چه بی رحمند زنهایی که مردهای شان را نمی نوازند. دستهای لطیف ما اگر به کار ستردن خستگی مردانه برآید، لطیفتر خواهد شد.
این مطلب در نشریه «مردروز»به آدرس زیر در10 جولای 2014 منتشرشده است.

http://marde-rooz.com/33810/ 

همه ی کارهایی که می کنیم تا رابطه را به گند بکشانیم

دوماهی بود با او دوست شده بودم.
هردویمان ویژگیهای فردی ممتازی برای یکدیگر داشتیم.
به قدرکافی با هم متضاد بودیم واین بر کیفیت رابطه می افزود چون همیشه سرگرم فهمیدنِ چیزی در دیگری بودیم.
البته که خیلی جاها هم به بن بست می خوردیم؛ گاهی هم البته شدید!

می توانست یک رابطه ی بادوام تری باشد اگر که هرکداممان کارهای زیر را نمی کردیم یا کمتر می کردیم یا بیشتر.

- سکوت: از رفتاری که ناراضی بودیم، ترجیحمان سکوت و مدتی دوری بود تا گفتگو و شفاف سازی. دریک کلام «خفه خوان گرفته بودیم» و همدیگر را تفسیر می کردیم به جای اینکه درخواست هایمان را شفاف کنیم.

- رعایت حقوق مخاطب بیش از حد درکش: روشنفکری بازی زیادی درآوردن یا واقعا روشنفکر بودنی که خارج از توان درک مخاطب باشد منجر به عوارض ناخوشایندی می شود.شاید اصلا بهترباشد همان اول رابطه، به آن پایان داد زیرا احتمالا به این نطقه می رسد.

-تسلط بردیگری: یکی از دونفر که سعی کند که بررابطه مسلط شود، دخلِ کار را آورده خصوصا  اگر طرفش هم آدمی به قدرکافی قوی و مستقل باشد.










یک تفاوت

به تجربه فهمیده ام مردان، چنانچه زنی را برای ازدواج بخواهند بلافاصله و در ملاقاتهای اول به او اعلام می کنند. بعضی های دیگر هم به دلیل کمبود یا عدم اعتماد به نفس لازم، تعلل می کنند. اما از تمام برنامه ها و افعال و طرزحرف زدنشان می شود راز پسِ دلشان را خواند.دخترها باید در این موارد به رابطه کمک کنند با پیش قدم شدن در بیان صریح.

دررابطه ای که مرد قصد ازدواج ندارد، معمولا نه حرفش را می زند و نه المانهایی مبنی بر آن بروز می دهد. انگاری مردها با تصمیماتشان صادق ترند.

برای من به عنوان دختر، شده که کسی را اصلا جدی نگرفته بودم اما اصرار او مرا جدی کرده بود حتی یکبار پای سفره ی عقد کشاند.
یا کسانی که اصلا خیلی برایم جذاب نبوده اند، اما مدتی را با ایشان سر کرده ام وهرچند به وضوح، عدم علاقه ام را نشان داده ام  اما آنها به امید تغییر عقیده ی من مانده اند.


پدردوستم

منزل دوستکی بودم قدیمی. پس از مدتی به ایران برگشته بودم واو هم در تهران بود و همه چیز مهیا که همدیگر را ببینیم.
پدرش در ایام جوانی،سالها درفرانسه زندگی کرده بود. حتی مدتی همسرفرانسوی هم داشته است.

من و دخترک درنشیمن نشسته بودیم و مادرش در آشپزخانه ی اُپن مشغول کار بود. پدرش ناگهان از در رسید. شروع کرد بامن به فرانسه حرف زدن و من هم دست وپا شکسته ای که می دانستم جواب سلام دادم. به سمت هم رفتیم و به سیاق فرانسویها روبوسی کردیم.
اوقات کوتاه بانمکی بود.
وقتی به خودم برگشتم دیدم که این عمل برای دخترک و مادرش، اصلا هم بانمک نبوده.
کمی هم حتی دلخور بودند شاید.

باخودم فکر کردم این بوسه ی ساده ی معصوم که می تواند نوید صمیمیت باشد و نه چیز بیشتر، چرا اینهمه نزد ما ایرانی ها به مساله ای جنسی تعبیروتقلیل داده می شود؟




منفعت طلبی در رابطه

هرگز به یاد ندارم در هیچ رابطه ای، خواسته باشم چیزکی از رابطه دربیاید برایم.
هیچ چیز وهیچ چیزی به جز خود کیفیتی که رابطه دارد برایم مهم نبوده.
نه امور مادی مثل هدیه و سالگرد واینها و نه ویژگی های خانوادگی و اسم ورسم وغیره.

خودآن فرد و کیفیتی که به رابطه تزریق می کرده نخستین و آخرین فاکتور موثرم در انتخاب و بعدها نگه داشتن یک رابطه بوده.
شده با یک موزیسینِ روستا زاده که در کمال عجیبِ وجودی به سر می برده باشم و بعد پشت بندش با یک دکترای فلسفه.
هرگز نه دردرون و دربرون، از پسری درخواست ازدواج نداشتم.
ازهیچ کس درخواست ماندن نداشتم.
دلم می خواست رابطه، مثل یک زایمان طبیعی باشد. هیچ چیزمحاسبه بردار نشود.
اینگونه بود که توانستم تا کنون، «انسان» ها را ملاقات کنم و نه ابزارهایی برای رفع نیازها و منافع فردی ام.











بیان شفاف

دررابطه هایمان......

کاش حرف بزنیم
کاش حرف می زد
تا منظورش رابفهمم وشاید همه چیز طوردیگری رقم می خورد...

کاش حرف می زد!


رفتن

به مدت 30 ساعت ،به رابطه ام با «ی» خطر تزریق کردم. با عشق و اشتیاق و ترس برگشت.
رابطه داشت بی رنگ می شد. باز پررنگ شد.

خطردادن به مخاطب، مثل شوکِ الکتریکی است. 
خطردادن به مخاطب، آگاهش می کند به زنگ خطرِ رفتن!







۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

I am a woman from Iran

I am a woman from Iran.
I am often quoted as having said.
You can kill me as soon as you like but you can not stop emancipation of women!


https://www.youtube.com/watch?t=71&v=YtNPeh_XLQ0





عکس از سینه

دربرخی از کشورهای اروپایی، خصوصا در سمت جنوب آن، ممکن است با زنانی برخورد کنید که با گوشی تلفن از اتاقک توالت خارج می شوند.
تعجب نکنید.
مردان جنوب اروپا، معمولا در میانه ی روز با اصرارواشتیاق از معشوقشان می خواهند که به دستشویی برود و عکسِ آپدیت! - به روز- از سینه هایش برای مردشان بفرستند.





ماساژ

ته کشیده شده ام. به معنی واقعی واقعی.
می دانم که طولانی مدت دراین حالت نمی مانم اما از ترسیم حال کنونی خودم برای خودم هم ابایی ندارم.

دلم از هرکلام عاشقانه به هم می خورد. فکر بوسه هم چندش آوراست. اتفاقا این روزها هم نسبتا این کلمات دور و برم زیاد شده اما دلم فقط بسته شدن به روی خودم را می خواهد.
ماساژ، تنها چیزی ست که می تواند خیلی خوب باشد.
چندروزقبل، از یک «عاشق» خواستم که به آرامی ماساژم دهد. 
بهتر شدم.
بعد بلند شدم خیلی زود، لباس پوشیدم و از گونه اش، بوسه ی تند و سردی کردم و فرار کردم.
گفتم که حال دیدنش را ندارم.
بزرگوار بود و فهمیده.
چه خوب!




مرز

نمی دانم فرقِ ترسیم خواسته های خود و تصویرسازی پورنوگرافیک چیست؟
نمی دانم مرز جدا کننده ی توصیف اروتیک هنرمندانه و سطح پوسته ای و ساده ای روابط کجاست؟

هروقت می نویسم یا توصیف می کنم، ازخودم می پرسم آیا خواننده ام می داندکه در کاربرد واژه ها وسواس داشته ام؟
نگران هویتم نیستم اما دلم هم می خواهد هدفم درک شود.
زن می تواند روشنفکر باشد، سکس هم بخواهد.
می تواند ایده های موثرداشته باشد و از تن مرد هم خیلی لذت ببرد.



۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

مرد ایده ال من

مرد باید جدی باشد. 
با سواد باشد، خیلی مطالعه کرده باشد.
صورتش یا اصلاح سه تیغه باشد یا از این مدل ته ریش های روشنفکری که اخیرا مُد است.
هرازگاهی، رسمی و هرازگاهی غیررسمی و ورزشی لباس بپوشد.
بتواند زن را بخنداند آنقدرکه ریسه بروم.
اهل بوس باشد.
بغل کردن های ناگهانی جزء ضروری حیاتش باشد.
وقتی نوازشش می کنم، عین گربه جمع شود.
همیشه با من موافق نباشد؛ خیلی جاها هم مخالفت کند.
همه ی حرفهایم را گوش نکند. اصلا گاهی انقدرحواسش توی رادیو و کتابش باشد که صدایم رانشوند.
گاهی ببینم که نگاه یواشکی انداخته به من ، یا نه یکدفعه برگردم به سمتش، ببینم داشته مرا نگاه می کرده.
فرق تن - آمیزی و سکس را بداند.
هرشب و هرشب بغل وبوس نداریم.
آخ این مردرویایی من است.




شراب و من

فقط بیشتر از دوجام شراب که به جداره ی معده ام  رسید؛ لُپ هایم گل می اندازند. چشمانم گیج و خمار می شوند و تمام تنم نوازش وبوسه می طلبد. 
آغوش گرم.
بعد هم معمولا سکس.

امروز با ناهارشراب قرمزنوشیدم. دقت کردم که بیش از دوجام بنوشم. اما نشد!
به جایش اشک ریختم. گیج و لایعقل.





نوازش

دلم دستی می خواهد که شبها بنشیند و دقایقی موهایم را نوازش کند و نوازش کند و نوازش کند وبعد آرام پیشانی ام راببوسد و برود.
هل من ناصر ینصرنی؟



رومن

یک پسر فرانسوی به نام «رومن» که بسیار قبراق ، شاداب و خوش تیپ بودسال گذشته ملاقات کردم.
دوبار.
درهمان آغازسال؛ دربهار.

محل سکونتش با وجود هم استانی بودن، اما نسبتا دور بود.چیزی حدود100کیلومتر.
خیلی تلفنی و یا اس ام اسی با هم ماندیم.
خوش چانه و باسواد و شوخ طبع.
همیشه سوال می پرسید. فرهنگ و تاریخ ایران را دوست داشت و خوانده بود.
از اینکه ایده های نسبتا شفافی دربرخی زمینه های اجتماعی داشتم؛ می گفت که لذت می برد.
به عادت بیشتر مردان فرانسوی، تمایل به گفتگوهای سکسی هم داشت آن هم زیاد.
نشد هرگز اما که با هم دوست شویم.
هروقت مرخصی داشت، من درگیر بودم و بالعکس.
دوهفته صبر کردم اما گویا نمی شد که به جواب برسیم. من هم خیلی اهل صبرکردنِ چیزی که تهش معلوم باشد نبودم. الان هستم؟ نمی دانم.

وقتی فهمید با کسی دیگر آشنا شده ام، ناراحت شد. فکرنکنم خیلی زیاد؛ چون به هرحال عمر آشنایی ما کوتاه بود.
همیشه اما از من خبر می گرفت.
حتی هنوز.
الان با کسی دوست شده.
هفته ی پیش مرابه رستورانی در نزدیکی محل سکونتم دعوت کرد.
خب می توانست اتفاق جالبی باشد دوباره دیدنمان.
اول قبول کردم؛ روز قبلش اما کنسل کردم وخواستم به موعد دیگری بیندازیم.

وقتی با خودم، صادق می شوم می بینم که هیچ کسی را نمی توانم ببینم این روزها، غیر از«ی».
یای آخر.



دوعاشق تازه نفس

دربحرانِ «نفهمیدنِ» رفتارهای عجیبِ دوست پسر اصلی ام هستم که همزمان سروکله ی دو عاشقِ جدید پیدا شده.
اولی را که می فهمم به دلیل قدمت آشنایی، به من متمایل شده ولی دومی احتمالا فقط وفقط ظاهری ست.
یا دست کم، آشنایی مان خیلی جوان تر از آن است که بدانم چرا؟

حتی حاضر نیستم این دورا ببینم، فقط گاهی تلفن؛ آن هم کوتاه و کم.
«ی» !
کاش قدر احساسی که به رابطه مان پیدا کرده ام را بداند.



بلاکش کردم

هرچیزی مراقبت می خواهد.حتی ماشین را هم سالی یکبار به معاینه فنی می بریم. رابطه، بدون توجه می میرد.
«ی» این روزهای آخر کمتر بود. انگار از حضور وفادارانه ی من از این همه هزارکیلومتر فاصله، خیالش راحت باشد. 
بی رنگ شدن ناراحتم می کند.
نه تنها برای خودم بلکه برای هر فردی وهرپدیده ای، بی رنگی یا کم رنگی را دوست ندارم.
امروز برای امتحان، زدم و در تنها کانال ارتباطی مان، مسدودش کردم - بلاک -!

غربت خیلی عجیبی دارم اما نوید خبری قطعی خواهد بود: یا رومیِ روم یا زنگیِ زنگ.
اقرار می کنم که «درد» دارم.



بدن/روان

وقتی تازه آغاز به رابطه با دنیای مردان کرده بودم. هر مردی، کتابی تازه بود. دوست داشتم همه یشان را کشف کنم، فتح کنم. مسافر راه درازی خودرا تصور می کردم که ایستگاه آخرش، آخرین مردجهان است.
اما چند سال بعد، بدنم و روانم و روحم به آرامش رسید. نوعی بلوغ طبیعی.
امروز بدن مرد، در چشمانم هزاران نکته و میدان است.
هزاران راز در اوست که به سادگی درک نمی شود. باید زمان گذاشت.
روح شگفت مردان
جسم پررمز ورازشان

اینها همه زمان می خواهد.



ارگاسم مرد/ زن

پنج دقیقه پس از آخرین ارگاسم، دوباره میل جنسی برای شروع یک رابطه ی دیگر در زن فعال می شود. مردان که باید دست کم بین سی دقیقه تا دو ساعت صبر کنند.

۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

مرد وشکارچی گری

دیروز درگفتگو با دوستی متوجه شدم که مردان به طور غریزی خاصیت شکارچی بودنی طبیعی دارند و برای حس بهتر درشروع رابطه شاید بهتر است که به مردان فرصت شکار کردن داده شود.
وقتی به سوابق روابطم نگاه می کردم می دیدم که تقریبا درهیچ کدامشان نقشی فاعلی برای آغازکردن رابطه نداشته ام هرچند که تمایلم را به داشتن رابطه  نمایان کرده ام اما این روش باید با رعایت کامل تامین نظرِ مردمخاطب همراه باشد.

سیاستمردان

از نوجوانی وشاید تا همین حالا، هرگز قیافه ی هیچ بازیگری برایم جذاب نبود.
مردان جذاب من همیشه در عالم سیاست بودند.
قدیم تر نمی دانستم چرا اما امروز فهمیده ام که مردان قدرتمند - درموردسیاست هرچند ظاهری ست- برایم به عنوان مرد تعریف می شوند ونه الزاما مردان با ظاهر بهترو یا مردان پولدار. راستش از این گروه آخری همیشه هراس هم دارم.



قضاوت

برخی از دخترانی که به دلیل ترس های فردی یا جمعی، از دوستی و معاشرت با مردان محروم بوده اند، به قضاوت اخلاقی آنها می نشینند.



پسرهمسایه وهمسرش

پسر صاحبخانه ی من دائم در سفر است؛ به خاطر نوع کارش. همسرش هم نازا است و بااین حال 15 سال است که با هم زندگی می کنند. 
دیروز پدرش می گفت که فکر کند که پسرش دوست دخترانی در گوشه وکنار دارد؛ درصدایش نوعی حق به جانبی بود یا من اینطور حس کردم، درجوابش گفتم شک نکن که زن زیبا وجذابی مثل همسر پسرتان هم در نبود شوهرش احتمالا بدون دوست به سر نمی برد.
سرش راخاراند.
این طوری به قضیه نگاه نکرده بود.
مساله من این است که چرا یک امر می تواند برای مرد،«حق» و برای زن «گناه»باشد؟




اکراه

متوجه شدم در مردان این قدرت وجوددارد که اگر دختری با اکراه با آنها معاشرت کند، باز هم در رابطه بمانند و ابراز علاقه کنند. برا ی من غیر قابل فهم  است.
شاید هم دخترانی باشند که اینگونه باشند؛ نمی دانم.



۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

shave

روحیه ی همیشه ایدئال -؟-گرای ایرانیِ ما حتی در خصوصی ترین فضاهای فردی هم دست بردار نیست. مثلا shave کردن قبل از سکس، که از اعمال ومناسکِ حتمی قبل از رابطه است. ازطبیعی بودن می ترسیم. فکر می کنیم کثیف است. یا احتمالا ممکن است مورد قضاوت قراربگیریم. 
اپیلاسیون های وحشتناک از تمام نقاط بدن! 
نمی دانم چرا نمی توانم رابطه ای با این باورها بسازم وفکر می کنم اگر با مردایرانی ازدواج کنم، او هم از من لابد این چیزها را می خواهد.

قد 194سانتی متری

اصلا به درخواست دوستی اش جواب مثبت دادم چون تا به حال با پسری با قد 194 توی عمرم دوست نبوده ام. فکر کردم چطوری روزها را خواهیم گذراند با این اختلاف فاحش قد!

هی فکر می کردم، قبلاترها،  که زوجهای با اختلاف قد چطوری هم را می بوسند؟ به جوابم که رسیدم. اما او دوست داشتنی تر از یافتن پاسخ برای این سوال ابتدایی از کار درآمد.

توی خانه که برای بوسیدن، همیشه مرا روی تخت یا روی میل پهن می کرد ومی بوسید و بعد به دنبال کارمان می رفتیم. هنگام غذا هم که کار راحت بود اما بوسه های توی خیابان،همیشه دلم رابرایش می سوزاند. یکبار گفتم :«اگه اذیت می شی خب نبوس».

می خندید.



ازاله

دخترکی از دوستانم، آن هم با سن 35سال و استاد دانشگاه، ساکن ایران، بالاخره هفته ی پیش ازدوست پسرش که فکر کنم دومین شان است خواسته که آن تکه پوستِ سندِ شرافت را برایش بِکند و بعد قابش بگیرد بفرستد برای موزه گوگنهایم بیلبائو!



ده سالگی

همین روزها؛ خرداد ده سال پیش بود که با نخستین پسردرزندگی ام آشنا شدم و آغاز به ورود به دنیای مردان کردم.
چه خوب است که حواسم به این دهه ها هست.
دوست دارم در چهل وچهارسالگی ام هم بیایم و اینجا بنویسم که تجربه چه برسرِ ادراک من آورده یا شاید هم نیاورده.



به روز رسانی

عادت داشت که نقاط کاملا خاص در بدنم ردیابی کند و بعد پرچم فتح بزند که او نخستین کسی بوده که آنها را دیده. یافتن خالهای خیلی ریز پشت ساق پا یا دیگری لابلای موهای سرم.

همیشه با بی حوصلگی به این اکتشافاتِ پرهیجانش واکنش می دادم.  دلیلش هم ساده بود؛ چیزی از جهانِ یک مردِ عاشق نمی فهمیدم. 

امروز، کماکان مردانِ خیلی شیفته ی معشوق را درک نمی کنم اما قادربه ملاحظه ی احساساتشان شده ام. 
چقدر خام و فرم نایافته بوده همه چیز درمن وگاهی فکر می کنم چقدر رفتارهای خامی ست که این روزها بروز می دهم و بعدها پی می برم که ....!

اما ازاینکه رشد می کنم ودرکادری خفه وبسته باقی نمی مانم، ازاینکه به مدد آدمیان و به جَهد خودم همیشه درحال به روزسازی استانداردهایم هستم خرسندم.


نامزد سابق

دوره ی بسیار کوتاهی نامزد داشتم. بعد از دستش فرار کردم. برای او، زندگی عبارت بود از جمعی دونفره. می گفت خودمان برا ی هم کافی هستیم. استدلال می کرد که تا پایه های زندگی را محکم نکرده ایم، ورود دوستان ودیگران، مخرب است.

این طرزتفکر، میان خیلی از میانسالانِ ایرانی که می شناسم رواج دارد. شاید بشود برای نسل قبل از ما پذیرفت، اما در میان امواج پرشتاب توسعه ی شناخت آدمی از خود، به نظرم این روش، دستگاه منطقی بسیار سستی دارد.

من از دست او گریختم، چون تمام دوستانش را برای بودن با من ترک کرده بود. از او می ترسیدم، زیرا نه فضای خصوصی به خود می داد و نه من. 

نمی توانم تصور کنم، انسانی بالغ، فضای کاملا محرمانه ی فکری و بدنی طلب نکند. 
رابطه را باید گذاشت که هوا بخورد.
دوستون چسبیده به هم، کجا می توانند سقفی را نگاه دارند«نقل به مضمون ازدوستی حکمت دان»



به هر شکلی

دختری میان دوستانم هست که بی محابا با همه ی مردهای اطرافش می خوابد. همیشه سکس می خواهد و هرگز هیچ فشاری را تحمل نکرده.دختری است با موفقیت بسیار زیاد در کارحرفه ای اش و تحصیلات عالیه نیزدارد.

می گفت، شبهایی که دلش رابطه می خواهد و دوستی دراطرافش نیست به خیابان می رود و یک مرد با بدن خوب، سوار می کند و نیاز غریزی اش را جواب می دهد.

نگاه ارزش گزارانه به این رفتار ندارم و ترجیحم آزاد گذاشتن متن است تا خواننده خود به نگاهی در این عمل برسد.



ارتقای غریزه

فکر می کنم تجربه ی دست کشیدن برشکم مردمان یک سرزمین، آن هم با آگاهی محض به این رفتار، بخشی از فرایند رشد کردن است.

تجربیاتِ تن - آمیزی من، خیلی زود از فازِ لذت جوییِ صرف به فازدیگری به نام لذت مکاشفه منتقل شد واین خیلی خوب بود.
پس از این همه سال بی قراری و نوجویی، اکنون بدنم به دروازه های دیگری رسیده است. 
چه خوب شد که نُرم های جامعه را نپذیرفتم. 
چه خوب شد که به پیام بدنم گوش سپردم و به صدای حرکت خون در رگهایم اعتماد کردم.

از به شکلِ اجتماع درآمدن می ترسم؛ همانقدر که از بی شکلی محض می گریزم.



روز/ شب

زندگی برای من دوبخش کاملا مجزا دارد:
- زندگی در روز
-زندگی در شب

هرکدام ازاین ها هم ویژگی های خاص خودرا دارد. 
در روز، باوربه برابری کامل با مردان ، در رسیدن به اهدافم دارم. چه در زمینه های فکری ،چه عملی ویاهرچیزدیگر.
درشب، داستان وارونه می شود. مردی که بر من تسلط بیشتری پیدا کند، مفهوم بهتری از رابطه را به من چشانده است. مردی که از پوزیشن هایی که درآن، من حکمِ لطیف تر وضعیف تر پیدا می کنم؛ استقبال کند به من و احتمالا به ما احوال سکسی بهتری می بخشد.

بعدش دیگر دیوانه می شوم.محدودیت را برمی دارم واعتماد محض را به جایش می نشانم. ازتمام نقاط بدنش می چشم و لذت می برم ولذت می بخشم ومتقابلا در تقدیم تنم وروانم به او، مرزی نمی گذارم.

آبِ دهانش را دوست دارم که بی وقفه میان دندانها و زبانم جاری شود.
و آن آبشار طلاییِ گرم بر بدنم دروانِ حمام.
این آخری را فقط از «ی» خواستم.



French kiss

بوس فرانسوی را حتما و می بایست که تجربه و مکاشفه می کردم اماخیلی زود ازش بدم آمد.
ربطی به ریشه های روحی و فرهنگی من نداشت.



تقدیم به او

دلم بیشتر تنها خوابیدن را می خواهد. گاهی فقط گاهی مثلا دوبار در ماه اخیر،معشوق اصلی ام را طلب کرده ام که البته نبوده.
اینطوری نبودم.
اینطوری شدم.
یا اینطوری ام کرد.

یک سال پیش با یک پسر دوملیته ی سوئدی-آلمانی آشنا شدم. باسواد و خاص. شطرنج بازقهاری بود. به توالت با تبلت اش می رفت درحین بازی و دیگر فراموش می کرد که کجاست.
خنده ام می انداخت.
ساعت ها با دقت به فرضیه هایی که داشتم و برایش تعریف می کردم؛ گوش می سپرد.
از او یاد گرفتم که تلویزیون راکنار بگذارم؛ به جز یکی دو شبکه ی نسبتا بی طرف.
به او دوستی با گیاهان  و ماه را یاد دادم. 
برایش دهها گلدان خریدم و خیلی از این آشنایی خوشحال بود.

صداقتِ تام را ازاو یاد گرفتم. 
عرفانِ ایرانی را به او معرفی کردم. با اشتیاق می خواند. 

یک رابطه ی متعادل و محترم بین ما بود. 
اما یک مساله داشتیم وآن اینکه : او هرگز نبود.
به واسطه ی نوع کارش، همیشه درسفربود. آنقدر قوام رابطه زیاد بود و آنقدر فضای فردی من مورد احترام بود که در نبودش، سختی تنهایی را به جان می خریدم اما هرگز راضی به دیدار دیگری نشدم.
در زمستانِ سرد وکشدار وپاییز پرباران وخاکستری اروپا، تمام پایان هفته ها را تنهاگذراندم فقط به این خاطر که نمی توانستم حریم رابطه با او را جابجا کنم.

ناگهان دیدم که این تنها رفتن، تنها دیدن، تنها خوابیدن..... عادت زندگی ام شده.
اصلا این خودِ «تنهایی» ست که پارتنرِ من شده.

تقدیم به تو 



همسر و خودارضایی

خودم هم اولش باورنمی کردم. زوجی ایرانی در اروپا می شناسم که استاد دانشگاه هستند؛ خیلی زود پس از آشنایی باهم ازدواج کرده اند وبنا به نمی دانم چه دلایلی نمی توانند از هم جدا شوند.
هیچ رابطه ی جنسی باهم ندارند و با کسان دیگری هم درارتباط نیستند؛ نتیجه اینکه هردویشان خودارضایی می کنند!



بوسه

دربدن معشوقم همیشه می کوشم نقاط جدیدی را ببوسم. نقطه هایی که یا بوسیده نشده یاکمتر بوسیده شده. 



۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

پستان زنان و من

به سینه ی زنها حساسم. از دیدنش لذت می برم. به عنوان یک ابژه ی هنری. اما شاید هم کمی ابژه ی جنسی.
گاهی می گویم اگر مرد بودم تمام روز روی سینه دوست دختر/ انم در حال کشف وشهود بودم.

اماکماکان از دست زدن به آنها می ترسم.





سکس صوتی

از یکی از دوستان دخترم قول گرفته ام، نخستین باری که برای معاشقه می رود به من زنگ بزند و من صدایشان را بشنوم.
می خواهم تجربه ی صوتی تن - آمیزی دو نفررا به تخیلی و تصویری نسبت دهم.

دیوونه ام، نه؟!




معاشقه ی دوست پسرم

امشب پنج شنبه است. فردا تعطیل. نمی دانم در سرِ دوست پسر اصلیم، «ی»، چه می گذرد؟ اما ازتصور اینکه امشب را با یک دختر خیلی آرایش کرده ی چِسان فِسان بگذراند؛ بیشتراز اینکه حسادت کنم، تحریک می شوم.

با بقیه ی پسرهای زندگی ام اینطور نبوده ام، راز «ی» را نمی فهمم.



ارگاسم تراسی

یک دوست پسرخارجی از ترکیب چند ملیت داشتم. ازبس که بدون عیب بود خسته شدم. 
سه ماه با هم زندگی کردیم. ناهارروزهای تعطیل را روی تراس می خوردیم. سیگار می کشید. معمولا صندلی اش را از میز جدا کرده روبه نرده ی تراس می نشست و از من می خواست، که روی پاهایش و روبروی او بنشینم. همانطور که سیگار می کشید دست راستش را از لباس زیرم رد می کرد و واژنم را نوازش می کرد. زیاد وسپس باید که ارضای کلیتوریسی می شدم. اوایل غُرمی زدم که خیلی راحت نیستم و می خواهم دراز بکشم وچه وچه. فقط نگاهم می کرد؛ نگاهی بین خنده و جدیت وادامه می داد.
تجربه ی خوبی بود ارگاسم های تراسی.


دوست پسرجوان - تر

دوست پسراصلِ قلبم دور بود. خیلی دور. توسط یک خارجی، به یک پسرایرانی معرفی شده بودم. تماس گرفت. آخر هفته با او قرارکردم درمرکزشهر.
حرف زدیم. آبمیوه خوردم. دوبار. او هردوبارش قهوه خورد. 
پیراهن گلدارروشنی به تن داشتم که تمام کمرش لخت بود و بندی از دور سینه هایم به پشت گردنم، تنها مهارپیراهن به شمار می رفت.
قدبلند بود وچهره اش خوب.اما متمایل به او نشدم. شدم اما خیلی خیلی کم. - به اندازه ی خیلی خیلی دوربودنِ دوست پسراصلم - . حرفهای روشنفکری و اینها. از موزیک خیلی سرش می شد. 

بعدها گفت که پاهایم را از زانو که به میز تکیه داده ام ودامنم را روی پاهایم کشیدم؛ دلش غنج رفته. می گفت که حتی لباس زیرم را یک لحظه دیده. من که خیلی حواسم جمع بود اما نمی دانم.

یکشنبه بود ومتروها اکثرکم تردد. پیشنهاد داد پیاده راه بیفتیم. گفت که مرا تا پای ساختمانم همراهی می کند.درپای ساختمان اما خواهش کرد که به داخل بیاید. آمد. گفتم که باید برای یک مهمانی عصرانه آرایش کنم و سپس باهم خارج شویم . به من درحال آرایش نزدیک شد، دستانش را ازپشت به کمرم حلقه کرد.توجهی نکردم وبه کارم ادامه دادم. البته کمی دچارهیجان بودم. مرا آرام به سمت خود برگرداند. رژم را گرفت و برلبهایم کشید. بعد همان رژهارا از روی لبهایم خورد.

خنده ام گرفته بود. نمی توانستم جدی بگیرمش. هشت سال از من کم سال تر بود. اما به مرورجدی گرفتمش. یکی از پر تحرک ترین رابطه هایم، رابطه با او بود. 



کف اتاق خواب

ازعادتهای آخرهفته یمان این بود که حتما یکبار روی سنگ کف مرمر کف اتاق کوچکم با هم سکس کنیم. اوایل، یکی دوبار ایراد می گرفتم که غبار دارد و چه و چه وبعدها یاد گرفتم فقط لذت ببرم و بخندم.
همین الان ازتصورآن روزها لبخندم می گیرد؛.


استمرار

من اینجا خیلی ساده می نویسم.
هرآنچه تجربه کردم یا در لحظه حس می کنم بی دریغ و بی پروا از خودم دور می کنم به امید نزدیک شدن به دیگری.
گاهی فکر می کنم کاش خواننده/گانم نظراتشان را به من انتقال می دادند. 
شاید راهِ هم - فهمی هموارترشود.


رمزساده

یکی ازرمزهای ساده ای که به مرور فهمیده ام که چه درزنان وچه درمردان احساس خوب می آفریند؛ صدازدن معشوق است با نام کوچک و شاید حتی استفاده از ضمیرملکیِ«میم».

تایپ کردن نامش در پیامک ها، در ای میلها، مقابل روی خودش، اینها ساده است اما عمیق وبرجای ماندنی.



کجایی؟

این شبها برهنه می خوابم. دلم برای اینکه نیمی ازتنم در معرضِ گرمای تن تو باشد تنگ شده.

اصلا چند بار کنار تو خوابیده ام که این همه دلتنگت می شوم.


جوانی

این روزها نمی مانند. روزهای این همه شیدایانِ از چپ وراست. 
پیامهای داغ.

این روزها می گذرند ومن این را درخودِ جوانی دیده ام. 
همین اکنونی که توجه را دریافت می کنم، همزمان دلگیر نبودنش هم هستم.
دولحظه از دوزمانِ متفاوت، باهم عجین می شوند.






موی سر مرد

قراراست که احتمالا شاید تا چندین هفته ی آتی، «ی» را ببینم. هنوز نمی دانم درکدامین سرزمین؟ 
این بار باید توی راه، همان اولِ دیدار بهش بگم که موهاش غنیمتی بزرگه برام توی رابطه.

اینکه من چنگ زدن به موی معشوق رو چه در حین تن - آمیزی، چه هنگامه ی پرغوغای سکس و چه حتی سرمیزقهوه و چای عصرانه دوست دار.....نه! عاشقم.

عموم وخصوص

«عموم» و«خصوص» از اصطلاحات ابتدایی علم منطق است. 

در رابطه، در ذهنم برای معشوق خود حقی عمومی قائل هستم یعنی باید به عنوان انسانی عمومی - و نه الزاما در بند یک نفر- هرگونه که می خواهد تصمیم بگیرد. از مالکیت بپرهیزم.

از سویی، در گفتگو با او وخصوصا در گفتگوهای صمیمانه ی دوتایی، خیلی دقت می کنم تا خصوصی صحبت کنم. ضمایر ملکی به کار ببرم. به او بفهمانم که اگر مثلا دلم سکس می خواهد، الزاما در این لحظه «سکس با او» را خواسته ویا اگر حرفش ناراحتم کرده ولی الان دیگر دلخور نیستم، حتما به او می فهمانم که «از دست تو نمی توانم طولانی مدت، دلخور بمانم».

پس «خصوصی - بخشی» در فضایی که به اوحس بهتری از رابطه بدهد و «عمومی - بخشی» در فضایی که به او حس بهتری از آزادی بدهد.



کاما سوترا - Kama Sutra

کتاب کهنی به زبان سانسکریت آن هم به شکل مصور درسده ی چهارتا ششم میلادی درهند نوشته شده که تمام حالات و پوزیشن ها و جزییات سکسِ لذت بخش را بیان می کند.

جل الخالق!


مالکیت جنسی معشوق

دارم روز به روز به درک جدیدی از رابطه می رسم. 


اینکه مثلا معشوقِ من، «مالِ» من و« ملکِ» من نیست. بلکه انسانی ست که حق دارد برای بدن و قلب و روحش تصمیم بگیرد.
اینکه او با گفتنِ «دوستت دارم» سندِ بردگی به دست من نداده و می تواند هرلحظه با دیدن کسی دیگر، لذتی جدید را بچشد و تجربه ای نو را به زندگی خود بیاورد.

هی روز به روز مفهمومِ وفاداری در رابطه، در ذهنم ابعاد جدیدی می گیرد.
 معشوق من، انسانی است که حتی خودش نمی تواند دقیقا برای خودش تصمیم عاطفی مشخصی بگیرد که مثلا تا چه تاریخی، فیزیولوپژیِ بدنش قادر به تحمل فیزیولوژیِ من است.

وقتی دو معشوق درکنار هم نیستند، چرا می بایست مشقتهای سخت حاصل ازعدمِ تن - آمیزی را به جان بخرند؟
این روزها از «ی» دورم؛ بسیار دور.
شبهایی می شود که کاملا حس می کنم ممکن است با دختری دیگر به صبح می رساند؛ همیشه هم نشانه هایی هست که بفهمم، اما اصلا روز بعد به رویش نمی آورم، حتی اصلا خیلی هم ناراحت نمی شوم با اینکه به تمامی دوستش دارم اما حق انسانیت برای او قائلم.

خودم هم وقتی به نیازبدنی می رسم، رفع این مساله را مغایر با مفهمومِ بلند «وفاداری» نمی یابم. 

به نظرم دردنیایی چنین پیچیده، دروغ گفتن به خود و سپس به معشوقِ خود، اشتباه است و گناه و نه صداقت صریح با تن.



معشوق محکم

بعضی از معشوقانم را برخی مواقع خیلی خیلی خواسته ام. مواقع خاصی هست که این حال به من دست می دهد.

باید درطول روز، به من قطعیت خودرا نشان داده باشد. مثلا یک تصمیم مهم را خودش به تنهایی گرفته باشد یا در یک کاری حتی علیرغم مخالفتهای من، با استدلال محکم در برابرم ایستاده باشد. حتی شاید یک باردرطول روز سرم دادِ کوتاهی هم کشیده باشد تا دست ازیک لجاجت بردارم.

مردهای خیلی همیشه آرام ودموکرات و مهربان و لبخند برلب، خسته ام می کنند. دلم می خواهد خیلی زود عوضشان کنم. 
دوست دارم معشوقم، هم مهربانی را بفهمد هم جدیت را و فکر نکند که نگه داشتن یک دختر یعنی همیشه به کام او راه رفتن.

پسری که مقابل اعتراضِ من به برخی از عادت هایش، ضمن احترام اما با جدیت تام می گوید که دوستم دارد اما  بین رفتن و ماندن، اختیار باخودم است؛ به من می فهماند که برای عقل و قوه ی استدلال من جایگاهی قائل است.

با این تیپ از معشوق که به بستر می روم، دلم می خواهد تا آخرین قطره ی «آب منی» اش را به کام بکشم.

میان تمام معشوقانی که تا به حالا داشته ام؛ تنها «ی» بوده که همیشه این حال را دارد و من آن مایع سفید لزج را این روزها خیلی دلتنگم.



اتاق خواب والدینم

نوجوان که بودم از نفس کشیدن در اتاق خواب پدرومادرم حالم به هم می خورد.

تصور اینکه در این فضا همخوابه بوده اند دلم را به شور می انداخت. در«کتاب آبی» سهراب سپهری یک روزاز همان روزها خواندم که اتاق خواب والدین پر از هوای هم خوابگی ست و اینطور تفسیرکردم که او هم لابد مثل من از هم - آمیزی والدینش نفرت دارد!



قاعدگی وسکس


هر دختری از قاعدگی هایش تجربه/هایی دارد. و ممکن است که تجارب گروه زیادی به هم شبیه باشد یا اصلا نباشد.
من خاصیتِ دَمَوی دارم و بنابراین به هنگام سیکل های ماهانه ام و ازدست دادن خون، به شدت دچار آرامش می شوم. درخلسه ای عمیق فرو می روم و این آرامش و سکوت را در معمولا در رابطه با پارتنرهایم به خوبی حس می کنم زیرا که کمترین تنش و ناراحتی در این دوره اتفاق می افتدو بیشترین لبخند وسکوت دراین روزهاست.

عموما، به خاطر نوع آموزشها ویا شایدهم شنیده های مردان از مردان، سکس با معشوقِ پریود خیلی جذاب نیست اما دوست دارم از تمایلات خودم که بسیاری وقتها به مدد معشوقان مردِ فهمیده ای که داشته ام، مقدر شده برای شما نیز بگویم تا بدانیدکه یک زن می تواند در عین سکوت چه درخواستهایی داشته باشد. 

معمولا تمایلم به رابطه ی جنسی در این دوره زیاد می شود. دوست دارم با من بیامیزد حتی بدون مراقبت هایی نظیر کاندوم و دوست دارم که ارضاشدنش در درون واژنم رخ دهد.

دوست دارم معاشقه ی مان خیلی طولانی نباشد و معمولا دلم می خواهد بعد از ارگاسمش به سمت من بیاید و پیشنهاد ارضای کلیتوریسی به من بدهد. با همان انگشت همیشگی اش به اصطکاک و مالش ملایم پوست نرم دور واژنم بپردازد و سپس آرام آرام به سمت کلیتوریسم برود و تا ارضای کامل من و شنیدن فریاد کوتاهم از نوازشم دست نکشد.
دوست دارم که ماندن خونهای رحم من بر انگشتانش را به بهای درآغوش گرفتنم پس ازارگاسم به دل بخرد وبه من حس بهتری از زن بودنم بدهد.

دوست دارم که به من بگوید که این خون، بوی نوزاد می دهد. بوی همانجایی که اوهم از آنجا آمده است.




«مرد» هم یک «انسان» است.

«مرد» هم یک «انسان» است. این جمله ی خیلی ساده گاهی فهمش  زمان می برد وگاهی اصلا درک وفهم نمی شود.
معشوقِ من، انسانی است که دارای جسم وروح و روان ومغز است.

مرد، مثل من نیاز به توجه دارد. نیاز به دوست داشته شدن دارد. نیاز به دریافتِ هدیه و بوسه و صمیمیت دارد.
مرد را باید نوازش کرد. گاهی مثل یک زن باید اورا بویید. 

مردتوجه می خواهد.
قرار نیست که همه ی بارهای عاطفی وجسمی و مالی رابطه را به تنهایی به دوش بکشد.

گاهی منت معشوقان خودراهم می کشم، تا به او حسِ بهتری ازانسان بودنش بدهم. حسی که به او می فهماند که «خواستنی»ست که «خواسته» می شود و همیشه او نیست که باید طلب کند.

«مرد» هم یک «انسان» است.
نقطه.



دلتنگی

این بارکه «ی» را تنها درخانه ببینم، همان دمِ در باید به هم چسبیم. باید همان پشت در، من رابه دیوار بچسباند و لبانم را گاز وبوسه باهم بگیرد.
همزمان باید به سینه هایم چنگ بزند.

باید نفس هایمان در هم فرورود و بعد خیلی زود خودمان هم در همدیگر فرورویم.

خیلی دلم برایت تنگ شده و معلوم نیست دوباره کی ببینمت!



بدن معشوق


واژن در آینه ی مردان

پیش ازآغاز به رابطه با دوست پسرهایم و حتی تا مدتها پس ازآن،واژنم را به عنوان یک دختر، هرگز دقیق ندیده بودم. نه از ساختارش خبر داشتم و نه حتی شکل ظاهری دستگاهی اش را هرگز دیده بودم.
اسباب خجالتم بود.

اگرامروز، به این اُرگان مهم بدنم هشیارم و نقاط حساس و لطیف آن را می شناسم؛ تنها به لطفِ شریکانِ جنسیِ صبور ومهربانی بوده که داشته ام.

تقریبا مطمئنم که هیچ شناختی به تنهایی نمی تواند کامل باشد. این در آینه ی دیگریست که «خود» را مشاهده می کنیم.






پیرمرد

یک متخصص بازنشسته در امور.....را هفته ی پیش در یک کنفرانس دیدم. موهای یک دست سپید وچشمانِ یکدست آبی و قلبی یکدست باز و علمی یکدست فراخ.

در انتهای کنفرانس،  قهوه خوران ایستاده باهم حرف زدیم سپس از ایرانم پرسید. دلم برایش خیلی زود ضعف رفت.
امروز برایش باید میل بفرستم برای ملاقات دریک رستوران.
باید ببوسمش.
تا آن لحظه آرام ندارم.




رابطه و ناآگاهی

آنقدر رابطه ی جنسی آزاد خصوصا برای زن، درایران دور از باوراست که حتی از فراگیری آموزشهای ابتدایی نیز محرومیم.

خنده دار است که من حتی نمی دانستم که نباید به پسری که در آغاز رابطه هستم اجازه بدهم که بدون مراقبت هایی نظیر کاندوم، با من آمیزش کند.

او هم نمی دانست.
نمی دانستیم که باید ازهمدیگر یک نسخه ی سلامت از نظر بیماریهای قابل انتشارجنسی، درخواست کنیم.
که باید زن، مرتب با پزشک زنان خود در ارتباط باشد.
که بد نیست برای رفع ابهام از روابطِ جنسی غیرمطمئنی که داشته ایم به مراکز بیماریهای مقاربتی سر بزنیم.
مگر ایدز فقط برای دیگران است؟

نمی دانستیم و هنوز خیلی ها نمی دانند.

من می نویسم، شاید کمک کوتاهی به دختران و پسران جوان که درآغاز این راهند؛ بشود.




برزخ دختران باکره

سیستم اجتماعی ایران و تابوهایی که درمغز جان ما جاریست، مولد چیزهایی شده که گاه خیلی عجیب است.
من دختران ایرانی بسیاری را دیده ام که به سرزمین های دیگر مهاجرت کرده اند وهنگام مهاجرت باکره بوده اند. خب این یک ارزش بوده، باید آنقدر عذاب را تحمل می کرده اند تا بالاخره دریک شب رویایی، این یک تکه پوستِ نازک را به عنوان سندِ شرافت و نجابت به جامعه الصاق کنند.

به غرب یا شرق مهاجرت کرده اند. چند سالی هم گذشته. نه دیگر ازدواج کلاسیک و آن نمایش کذا وجوددارد ونه هیچ پسری حاضر است به دوستی با دختران بالای 25 سالِ هنوز باکره ادامه دهد.

حیران وگیج شده اند. 
هم ترس از دست دادن بکارت - بخوانید نجابت - چنگ در روحش دارد هم از سویی، نابودی جوانی اش مقابل چشمانش.

عده ای کماکان در این فضای غبارآلود باقی می مانند و این روزهای شاداب جوانی است که بدون لذت آغوش و مقاربت و معاشرت می گذرد.
عده ای هم بالاخره، به این داستان پایان می دهند.

سوال من این است: 
«میان والدین این دختران، کدامیک به خود اجازه می دهد به دخترش در خروج از این برزخِ سوزان یاری برساند؟»

زن

می شود که زن تحصیل کرده باشد، روشنفکر باشد، کتاب خوان باشد. غروبها، هدفون درگوش بگذارد و به پارکی در نزدیکی خانه برود و بدود.

می شودکه نظرات سیاسی - اجتماعی خاص خودش را داشته باشد.
می شود که مقاله بنویسد و با متفکران ملی و فراملی در ارتباط فکری باشد.

می شودکه شعر بخواند. شب شعر برود.
می شود که کلاس رقص وشنا برود. آخر هفته ها کوه و صخره نوردی.

همه ی اینها باشد ودوست پسرهای زیادی هم در زندگی اش داشته باشد. می شود که با مردان زیادی معاشرت و رفاقت و تن-آمیزی کرده باشد.

او یک انسان است. دارای جسم و مغز و روان وروح. مثل مرد. 
حقی فراتر از مرد نمی خواهد اما کمتر ازآن را هم برنمی تابد.

اوپس از پایان یک سمینار، شب که به خانه می رود، دلش آغوش می خواهد. شاید که  ازدواج نخواهد وترجیح دهد که فعلا نخواهد.
او نه فاحشه است ونه هوسران و نه هیچ چیز دیگر.
او تنها یک «انسان» است و همین.

۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

خیلی طبیعی

دراروپا همه چیز بیشتر میل به طبیعی بودن دارد. اصلا فاکتور طبیعی بودن خودش یک جذابیت بالقوه است. برهمین اساس، روابط و آدمها هم بیشتر طبیعی وبی آلایشند. 
اگر همدیگررا دوست دارند خیلی ساده به هم می گویند و اگر ازهمدیگر سیر شده اند باهم تعارفی ندارند.
البته در تجارب و دیده های من.
اینجا یاد گرفتم که اگر کسی را درقلبم دوست داشتم درچشمهایم هم دوست بدارم. بگذارم بداند و لذت ببرد.
اگر کسی به من لبخند محبت آمیز زد - چه با احساس علاقه ی خاص یا یک حس ساده ی انسانی- بلافاصله پاسخش را با لبخند ملیح بدهم. 
من هیچ چیزرا پنهان نمی کنم واین حال من را «خوب» می کند.

صرافت طبع جنسی وهوش بدن

درزندگی،هرگز داشتن روابط موازی یا قطع کردن یک رابطه به خاطر آشنایی دیگر برایم گناه یا اشتباه فرض نشده بود.
تیترهای اخلاقی عمومی به جان مانده از هزاران ساله ها را نمی توانم بفهمم.
همیشه آزادانه میان کوچه های زندگی می چرخیدم و ازروابطم به تمامی لذت می بردم. هروقت به مناسبت دیداری، از آدم جدیدی خوشم آمده بود از ایجاد رابطه فاصله نگرفته بود.
نه این روزها که این چیزها مد شده.از همان ابتدایی ترین رابطه و زمانی که این چیزها هنوز «تابو» و اشتباه بود. اما معمولا به پارتنرهایم خبر داده ام. حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم.

اگر قرار باشدبه دخترآینده ام هم آموزشی بدهم؛ از او هم خواهم خواست که این کاررا بکند. بدنش را بشناسدو به صرافت طبعش عمل کند.
بدن، خودش هوشمند است. خودش به بلوغ می رسد. از یک جایی دیگر متعادل عمل می کند. خودش منطقی می شود. به یک فرهنگ شخصی از ادراکِ پوست پارتنر می رسد. اصلاخیلی جاها ازدور، هنوز رابطه برقرار نکرده می تواند بفهمدکه اصلا نمی تواند برپوست سینه وشکم این مرد دست بکشد.

زمین و مردان

مردها یکی از دوست داشتنی ترین اتفاقات جهانند.
پایدار بادا!




برهنه کردن مردان

بیشتری ها فکر می کنند که این مردان هستند که با دیدن ساق و گردن ودست زن، شروع به رویا بافی می کنند.
کمتری ها فکر می کنند که زنانی هم هستند که تصویرسازی را دوست دارند؛ به سانِ یک نقاش، یا سناریست!

من نمی دانم این مردهای قدمتوسطِ بدون شکم که باپیراهن های مردانه ی روشن وکرواتهای تیره بدون توجه به اطراف، تند تند راه می روند از جانِ من چه می خواهند؟

گاهی که درجلسه ای کشدار یا مترو یاهرجای دیگر درمسیرنگاهم قرار می گیرند؛ تقریبا بدون شک در ذهنم به سراغشان می روم. از پشت سردربر می گیرمشان. گردنشان را می بویم. دستم را آرام روی گره کراواتشان می برم و از ناحیه ی بین گونه و لبشان بوسه ای می کنم. بلافاصله هم درگوششان می گویم:«نمی دونم متاهلی یا نه، اما از یک بوسه نمی تونم بگذرم». معمولا هم متعجب می شوند. سپس دستهایم را از زیردوبازویشان به روی تخت سینه ها می برم وبعد هم تمام سطح شکمشان را نوازش می کنم،همانطورچشم بسته.
دوست ندارم لختشان کنم یعنی معمولااین کار را نمی کنم مگر آنکه طرف خیلی دیوانه ام کند. 
بعد هم با عذرخواهی کوتاهی برمی گردم دوباره روی صندلی ام.

پ.ن. اینها همه فانتزی و تخیل است، اما خوب است بدانیم که زنان هم تخیل می کنند.  من/ما مردها را دوست دارم/یم. بدنشان، بهترین هدیه ی روی زمین است؛ خصوصا وقتی شکم ندارند.

سرویس بهداشتی معلولین

دیروز برای کنفرانسی تمام روزدرگیر بودم. به ساختمان جدیدی رفته بودیم و فضاها همه تازه بودند. نیمه ی روز به دستشویی رفتم.
عامدانه، دستشویی ویژه ی معلولین را برگزیدم.چون همیشه خیلی تمیز وعالی و بزرگ است.
با خودم فکر کردم حیف از این فضای بزرگ نیست که «ی» نیاید و خیلی سریع سینه هایم را از سوتین درآوَرَد وتند تند نوکشان را حساس کند و من هم دست آخر از گردنش گازی بگیرم که ولم کند وغش کنم از خنده و بعد خارج شویم باهم.

چشمهای متعجب مردم را درلحظه ی خروج خیلی دوست دارم عکاسی کنم.

لبان دخترک

نه می توانم بگویم واقعا نخواسته ام و نه می توانم بگویم که نترسیده ام.
رابطه با زنها.

داستانی است که دو سال است به آن فکر می کنم. درگیرش شده ام. بارها با خودم مطمئن شدم که باید هرچه زودتر یکبار تجربه اش کنم.اصلا چرا باید چیزهای قابل بازگشت جهان را تجربه نکرد؟

تمام این افکار از زمان آشنایی با دختری که پارتنرِزن داشت در ذهنم جرقه زده بود. به من گفت که از پارتنرش جدا شده و باهم باشیم.
پذیرفتم.
اما درعمل نتوانستم.

هنوز هم نشده که بشود.نه با او نه با هرکس دیگری.
«او»البته خیلی متفاوت است. اشتراکات فکری زیادی با اودارم و طرزنگاهش تا حدود زیادی به ذهن من فرم می دهد.

ساکن شهردیگری است. دوریم. شاید 400 کیلومتر.
یکبار میهمان من بود.دوست دیگری هم درخانه بود.

در اتاقم در طبقه ی بالا نشسته بودم و چیزکی می خواندم.دوستمان نیمه خواب روی مبل پهن شده بود.
«او» رفت پایین؛ توی آشپزخانه شاید. بعد متوجه شدم از درآشپزخانه به داخل حیاط رفته. شب بود. دیروقت. نگرانش شدم.

پس ازمدتی به حیاط رفتم؛ بی هیچ صدایی. پشت به من بود و دور.سیگار می کشید و هدفون به گوش داشت. سکوت محض را می دیدم و دود سیگارش را در تاریکی که زیبایی اسطیره طوری به هیبت او می داد. نزدیکش رفتم. گرمایم را حس کرد یا چی، نمی دانم اما برگشت. بی کمترین واکنشی، یکی از گوشی های هدفون را درگوشم گذاشت.

غوغایی بود از رعنا فرحان.
دیوانه شدم. ماه هم که بود.

نزدیک هم بودیم. لبهایش را برلبانم سُراند. چشمانم را بستم. هیجانِ کشفی جدید.
لطیف و آرام و خوشبوبود.

چند ثانیه طول کشید. صدای دوستمان از داخل خانه، چشمان ما را وادار به بازکردن نمود.

به داخل رفتم. گیج بودم.
فکر کنم «او» نیز....