۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

مالکیت جنسی معشوق

دارم روز به روز به درک جدیدی از رابطه می رسم. 


اینکه مثلا معشوقِ من، «مالِ» من و« ملکِ» من نیست. بلکه انسانی ست که حق دارد برای بدن و قلب و روحش تصمیم بگیرد.
اینکه او با گفتنِ «دوستت دارم» سندِ بردگی به دست من نداده و می تواند هرلحظه با دیدن کسی دیگر، لذتی جدید را بچشد و تجربه ای نو را به زندگی خود بیاورد.

هی روز به روز مفهمومِ وفاداری در رابطه، در ذهنم ابعاد جدیدی می گیرد.
 معشوق من، انسانی است که حتی خودش نمی تواند دقیقا برای خودش تصمیم عاطفی مشخصی بگیرد که مثلا تا چه تاریخی، فیزیولوپژیِ بدنش قادر به تحمل فیزیولوژیِ من است.

وقتی دو معشوق درکنار هم نیستند، چرا می بایست مشقتهای سخت حاصل ازعدمِ تن - آمیزی را به جان بخرند؟
این روزها از «ی» دورم؛ بسیار دور.
شبهایی می شود که کاملا حس می کنم ممکن است با دختری دیگر به صبح می رساند؛ همیشه هم نشانه هایی هست که بفهمم، اما اصلا روز بعد به رویش نمی آورم، حتی اصلا خیلی هم ناراحت نمی شوم با اینکه به تمامی دوستش دارم اما حق انسانیت برای او قائلم.

خودم هم وقتی به نیازبدنی می رسم، رفع این مساله را مغایر با مفهمومِ بلند «وفاداری» نمی یابم. 

به نظرم دردنیایی چنین پیچیده، دروغ گفتن به خود و سپس به معشوقِ خود، اشتباه است و گناه و نه صداقت صریح با تن.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر